بعد از این دیدار، رفتارت مرا به فکر فرو برد و یک بارقه خوشحال کننده قلبم را روشن کرد. وقتی فردی را ته دلت پنهانی دوست داری اگرچه به دلایل مختلف روی آن سرپوش می گذاری چون غیرقابل دسترس به نظر می آید و از احساس متقابل او بیخبری و نمی خواهی فکر و غرورت را بیهوده درگیر کنی و اینکه تابوی متاهل بودن دارد، خیلی لذتبخش است که کشف کنی او هم به همین شیوه به تو فکر می کند و منتظر یک قدم از سمت توست تا علاقه اش را ابراز کند.
چندشب قبل خواب دیدم با چشم سیاهت که پر از نورهای درخشان ستاره مانند شده بود عمیق و جدی به من نگاه می کردی و من حیرت زده بودم. من در ذهنم مشغول حل معمای عشق بودم...
با تجربیاتی که از رویاهایم راجع به احتمالات عشق در زندگیم داشتم، می دانم که نباید به دیدن صرف رویاها خشنود شد و باید منتظر ماند که دست روزگار مهره ها را چکونه می چیند..چه راهی در پیش است...
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم