مرگ در چند قدمی

چه تجربه عجیبی بود دیروز.
مرگ در چند قدمی است و خیلی نزدیک. دیروز که داخل حمام خانه جدید گیر افتاده بودم و بعد از استفاده از جرمگیر و ...واقعا کمبود هوا را حس می‌کردم به مرگ فکر کردم و به اینکه واقعا احتمال مرگم وجود دارد.
این معجزه بود که مشکل در بدون دستگیره حمام که من با بی‌دقتی به آن توجه نکرده بودم و بلاخره یک زمانی پیش می‌آمد روزی اتفاق افتاد که مادرم برای ناهار منتظرم بود و بارها به من زنگ زد. فقط اگر مادرم منتظرم نبود اگر سارا پیش پدرش بود و من مجبور بودم ساعتها آنجا بمانم احتمالا ممکن بود به دلیل کمبود اکسیژن بمیرم.
مرگ خیلی نزدیک است و من قلبا خیلی ناراحتم که چرا دیروز از تصور مردنم زیاد ناراحت نشدم و حتی ته دلم رضایت خاطر داشتم که دارم از این همه سختی و رنج در زندگیم آسوده می‌شوم. واقعا چرا؟

احتمالا خیلی خسته‌ام یا اینکه وجدانم خیلی آسوده است..

تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی

در کشاکش با بدقولیهای خریدار خانه و خستگیهای جمع کردن اسباب، از خود می‌پرسم چرا تمام چیزهای خوب باید با این همه سختی به دست بیایند؟
دیشب خواب می‌دیدم توی آسانسور شرکت هستم و حالت تهوع و سرگیجه دارم و کمک می‌خواهم ولی کسی حواسش نیست. از آسانسور که پیاده شدم حالم بهتر شد. بعد دیدم خانه ا.ص هستم. بعضی از دوستان و فامیلش هم آنجا بودند. از زیر تخت چند پلاستیک درآوردم  توی یکی از آنها هلوهای گندیده‌ای بودند که معلوم بود زمانی بسیارخوشمزه بوده‌اند. توی یکی  آلوهای سیاه کوچک بود. من داشتم آنجا چمدانم را برای رفتن می‌بستم و می‌خواستم آلوها را هم بگذارم ولی منصرف شدم و نگذاشتم. بعد دیدم ا.ص صدایم کرد. رفتیم توی یک اتاق خلوت و با هم شروع به صحبت کردیم. حرفهایمان را خیلی واضح و روشن به خاطر دارم.

می‌گفت هنوز دوستم دارد و هرشب به یادم است و با یادم عشقبازی می‌کند. می‌گفت از بودن با من لذتی برده که هیچوقت فراموش نمی‌کند. من با غم به حرفهایش گوش می‌کردم  و در جواب گفتم اما خودت می‌دانی دیگر نمی‌توانیم با هم باشیم. شرایط تو و نیازهای من هماهنگی ندارند. و او گفته‌های مرا تایید کرد و گفت خودم خوب می‌دانم. با محبت و احساس خوب با هم خداحافظی کردیم و بعد از خواب پریدم.
امیدوارم قلب او هم پر از این احساسات خوب باشد و مرا بخشیده باشد..امیدوارم

Home Sweet Home

درست بعد از تمام شدن سفر زیارتی به بارگاه ستاره هشتم اتفاق افتاد.
فروختن خانه فعلی و خریدن همان خانه که در پست قبل راجع به آن نوشته بودم. همانی شد که می‌خواستم. ممنون از عنایت اهل‌بیت که در این کار سخت و طاقت‌فرسا مرا یکه و تنها نگذاشتند.
خانه جدیدم در ظاهر خانه‌ای دلپذیر و دوست داشتنی است و در باطن شاید همان عمارت باشکوهی که روی دیوارهای سبزش ،آیات طلایی قرآن نگاشته‌اند.
خدایا از صمیم قلبم از تو سپاسگزارم.