آمدن مرد در زندگیم خیلی ناگهانی بود شاید هم نه..زیاد نه..
قبل از آمدنش در رویایی دیده بودم که در اتوبوسی یکی از همدانشگاهیهای سابقم مریم.خ که از قضا دختر بسیار زیبایی بود کنار من نشسته از من میخواهد از سبد میوههای مختلف برای خودم میوه جدا کنم چون تخفیف خوبی دارد.
این کار را کردم و او زودتر از من پیاده شد و به من گفت پول میوهها را حساب کرده است. بعد من هم پیاده شدم درحالیکه در خواب خیلی خیلی از پیدا کردن هم خوشحال بودیم. هوای پاییزی بسیار دلپذیری بود و ما با هم قرار گذاشتیم در این هوای خوب باهم به کلی گردش و تفریح برویم.وقتی بیدار شدم قلبم از یک شادی عجیب و ناشناخته به هیجان آمده بود.
یک ماه بعد خواب دیدم با مرد جوان بلندقدی آشنا شدهام و داریم با هم حرف میزنیم. به خانهاش که شبیه یک کارگاه هنری بود رفتیم تا کارهایش را به من نشان بدهد. بعد شروع کرد برایم یک کاردستی درست کردن که من از آن خوشم آمد. به سمتش رفتم تا برای تشکر گونهاش را ببوسم ولی او مرا در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن لبهایم کرد.
و حالا خود اوست که در زندگیم پیدا شده است. عاشق و مهربان. از همان بار اول که همدیگر را دیدیم آن کشش خاص به وجود آمد. شاید نه خیلی شدید حداقل از طرف من،منی که قلبم بعد از تجربه صبر 2 ساله به قلههای فتح ناشدنی اورست بیشتر مانند است اما او مجذوب شده بود و زیباترین و در عینحال سادهترین کلماتی را که یک مرد میتواند خطاب به زنی مقبول و خواستنی بگوید از اوشنیدم. واقعا کم کم احساس معشوق بودن را داشتم فراموش میکردم. مرد دوباره یادم انداخت که گاهی اوقات خیلی زیبا میشوم. زیبایی ظریف و زنانهای که هر زنی ندارد.
از ذیدن قامت بلند و اندام متناسبش لذت میبرم. از صدای بم و شاداب مردانهاش، از خوش لباسی و آراستگی سادهاش ،از عطر ملایمش، از ملاحظه زیادش،از اینکه همیشه حواسش به من هست،از اینکه هر وقت میآید دنبالم خوشحالم میکند و خوشحال میشود ،از بوسیدن عطشناکش،از اینکه موقع رانندگی دلش نمیخواهد لحظهای دستم را رها کند، از اینکه ،از اینکه...چقدر دلیل دارم برای خوشحال بودن با او... شبهای شهریورماه امسال خیلی متفاوت شده است.
و امیدوارم که پاییز امسال را در کنار مرد به صورت منحصربفردی تجربه کنم.همانطور که در خواب دیده بودم.پاییزی طلایی در کنار مردی که دوستش دارم و دوستم دارد...