این دوری آنقدر به طول انجامیده که حتی حرفهای مثبت و سرشار از انرژی ا.م در آخرین مکالمهمان باعث نمیشود گاه و بیگاه اسیر ناامیدی نشوم. گاهی اوقات شک و تردید و بلاتکلیفی بر من چیره میشود ولی هرگاه که این حس بر من هجوم میآورد غیرممکن است یک رویای صادقه شگفتانگیز راجع به او نبینم و این است که مجابم میکند خواست خدا همین است. با هم بودن من و ا.م.
مثلا هفته قبل که شدیدا شک داشتم که آیا او واقعا هنوز در سفر است؟و درست همان شب خواب دیدم که یک نامه با چند پوشش در یک کیسه به من داده شده است که آن را باز میکنم و چند کارت پستال از کشور ترکیه با عناوین و آدرسهای ترکی میبینم. بعد دیدم یک گردنبند طلای خیلی ظریف که طرح آویز آن یک شاخه رز زیباست همراه آن کارت پستالهاست که از آن خیلی خوشم میآید. همه اینها را به دوستم ندا هم نشان میدادم.
یا مثلا دیشب که باز در مود افسردگی بودم و امروز دم صبح خوابی بسیار واضح و شفاف دیدم که از یک سفر طولانی و خستهکننده برگشتهام و خوشحالم که برگشتهام. در یک نمایشگاه وسائل تزیینی گرانقیمت، تابلویی نفیس از امام رضا و کلماتی با همان مفهوم دیدم که قیمت مناسبی داشت : 30 لیر و با توجه به قیمت مناسبش تصمیم گرفتم سریعا آن را بخرم. به مردی که کنارم ایستاده بود گفتم آن را برایم بخرد. شبیه کمال بود شخصیت یکی از سریالهای ترکی. او با خوشحالی و مهربانی گفت آن را برایم میخرد. بعد یک تابلوی زیبای بزرگتر مربوط به حضرت محمد(ص) را به من نشان داد و گفت خودش هم این تابلو را به قیمت یک سکه طلا خریده است. این خواب را با چنان وضوحی دیدم که وقتی بیدار شدم هنوز تصور میکردم در خوابم یا اینکه وقتی خواب بودم گویا در بیداری هستم.
این نشانهها را با تمام وجود دریافت میکنم و امیدوار میشوم به روزهایی که به امید حق تعالی میآیند و در پناه او عشقم،خانهام و زندگیم را دوباره میسازم.
"ناگهان متوجه شدم در خیابان، در کوچه، در میهمانی ، چشم های من مدام مردهایی که پیراهنی مثل او پوشیده اند رد یابی می کنند، مردهایی که مثل او راه می روند می بینند، گوش های من مدام صدای خنده های او را یا آوازهایی که او می خواند می شنید، حتی شامه ام قوی شده است، من بوی مردها را احساس می کردم، باور کردنی نبود من در طول زندگی ام نمی دانستم که آدم ها بوی مخصوص به خودشان را دارند، زن ها بوی خودشان را و مردها بوی خودشان را و بعضی ها بوهایشان به هم شباهت دارد، من مردهایی که درصدی از بوی مشابه او داشتند را شناسایی می کردم. "
by خارخاسک هفت دنده
دیروز در انتهای اولین جلسه یوگا، بعد از ریلکس و آرامش گرفتن مربی گفت بزرگترین آرزویتان را از هستی بخواهید.
و من از عمق قلبم آرزو کردم با ا.م ازدواج بسیار موفقی داشته باشم ازدواجی پر از تفاهم و عشق و خالی از سوتفاهم، آنقدر که در سالهای پیری به این سالها نگاه کنم و به خودم بگویم : دیدی شد؟
آرزو کردم ا.م پدر حمایتگر و خوبی برای دخترکم و فرزندان آیندهام باشد و همان مردی که وقتی شب میشود قلبم عاشقانه منتظر ورودش باشد و تشنه حضورش..و او نیز با گذر سالها بیشتر از پیش عاشقم شود...و من نیز..و درانتها آرزوی سلامتی و آرامش برای همه اعضا خانواده و دوستانم.
چند شب قبل خوابی حیرت انگیز دیدم.
سوار اتوبوس بودم و در طی مسیر مسافران مختلفی سوار میشدند که چهرهشان برای من قابل آنالیز نبود یا اینکه ناهنجاریهای خاصی در صورتشان داشتند با اینکه برخی از آنها پوست و موی زیبا ،اندام زیبا یا اجزاء صورت زیبایی داشتند ولی انگار برای من قابل تشخیص نبودند. شاید جواب سوالم بود که چطور بین این همه آدم فقط جفتهای خاصی هستند که میتوانند رابطه موفق و رضایتبخشی داشته باشند. این جفتها حتما به طرز عجیبی با هم جور هستند و میتوانند همدیگر را خیلی شفاف و روشن ببینند و در نتیجه سوتفاهم که مخرب عشق و اعتماد است تصویر آنها را در ذهن دیگری مغشوش نمیکند!
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است،
در من انگار کسی در پی انکار من است ،
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است،
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش
میشود یک شبه پی برد به دلداد گی اش
یک نفر سبز ، چنان سبز ، که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش ،
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است ...
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست ؛
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟!
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست ؛
پس چرا رنگ تو با آینه این قدر یکی است؟!
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش ...
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود،
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود ...
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است ،
و تماشاگه این خیل تماشا شده است؛
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی ...
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی