هفته دوم سال

شنبه هفته قبل که هفته دوم عید بود سارا را پیش مادرم گذاشتم و برای رفتن به سرکار عازم تهران شدم و چه خوب شد که این کار را کردم چون گذشته از تمیزکاری خانه و شستن لباسهای کثیف که روی هم انباشته شده بود توانستم بعضی کارهای عقب مانده مثل خریدن دلار و یک کت شلوار یاسی رنگ جهت مصاحبه در پیش رو ! را انجام دهم.

از موقعی که این کت و شلوار را خریده ام رویای مصاحبه در ذهنم واقعی تر شده است. 

سال 91

خوشحالم که کم کم دارم می فهمم...دارم می فهمم ولی تا کنه حقیقت هنوز راهی طولانی باقی مانده است. سلام دنیا سلام بهار سلام زندگی. بهار 91 را دوست دارم.

این هم یادداشتی از آخرین روزهای سال گذشته :

"دیشب خواب برادر فقیدم حسین را دیدم. هربار که به خوابم می آید حتما خبر یا اخطار مهمی برایم دارد.تجربه ثابت کرده است.دیشب متفکر و نگران به نظر میرسید آنقدر که حتی جواب سلامم را کمی دیر داد. حتی فکر کردم شاید از من دلخور باشد. در خانه مادرم بودیم. در دستشوئی هال دستش را شست و دائم حرف از رفتن می زد. می گفت باید رفت،دیگر جای ماندن نیست.اول فکر میکردم خودش میخواهد زودتر از آنجا برود اما از خواب که بیدار شدم فهمیدم منظورش به من بوده است. اگر اخطاری را که سالها پیش به من داده بود جدی می گرفتم زندگی امروزم بسیار متفاوت تر بود. شاید این خواب تلنگری دوباره بود برای رفتن!
بعد که از خواب پریدم و دوباره خوابیدم دیدم که با چمدان و بلیط در یک فرودگاه منتظر زمان پرواز خود هستم.یکی از همکارانم نیز در فرودگاه بود که با هم راجع به زمان پرواز گفتگو میکردیم.دم غروب بود و تا پرواز من که 2:45 نیمه شب بود زمان زیادی مانده بود و من دائم به این فکر میکردم که چگونه خود را سرگرم کنم."