بعد از دعوای نسبتا شدید و گله گزاری مفصلی که از ی داشتم، رفتم که بروم آن هم با طوفان خشمی که قلبم را منفجر کرده بوداما ورق ناگهان برگشت و اعتراف به دوست داشتن و تلاشش برای نگه داشتن رابطه و پیشنهاد برای گفتگویی که مشکلات رابطه را حل کند باعث شد که متوقف بشوم.
میخواهم تا زمان برگشتن از مسافرتش و گفتگویمان به هر آن چیزی فکر کنم که تا به حال رنجم داده..بزرگترین مشکلمان این است : او تبادل احساسی و عاطفی مناسبی با من ندارد..من نیاز دارم با کسی که طرف مقابلم است تبادل عاطفی و احساسی قابلتوجهی داشته باشم اما او پیامها را می بیند و جوابی نمیدهد..باید روزها منتظر بنشینم تا از او چیزی دریافت کنم در حالیکه شکی ندارم که دوستم دارد و این را حس میکنم ولی این عشق خاموش قلبم را به درد میآورد مثل غذای خوش طعم و خوشبویی که آن را بو میکشی ولی از دسترست دور نگه داشتهاند..
با رویاهای خوبی که دیدهام و با شنیدههایم از مشاور معنوی گرانقدرم میدانم که روزی من و او به خواست خدا بر تمام مشکلات این رابطه غلبه خواهیم کردو با تمام وجود از بودن کنار هم لذت خواهیم برد اما اکنون خستهام و بیتاب...همین..