تقریبا یک ماه قبل بود که خواب آسمانی پر از ابر سفید دیدم،با دوستم ندا حرف میزدم و درددل میکردم. رعد و برق شد و ترسیدم به اتاق پدرم پناه بردم.
خوابی که در هفته قبل تعبیر شد. پدری که در آن تزلزل و ناراحتی و خشم به او پناه بردم حاج آقای مهربانم بود و حضرت دوست.
بعد در ادامه خواب دیدم در یک ظهر دلپذیر بلاخره برگه مرخصیم امضا شد و توانستم وارد کوچهای زیبا شوم که حتی از وجودش خبر نداشتم.
و منتظر آن کوچهام...
حالا به درستی یقین کردهام که حتی اگر مهربانترین و حمایتگرترین مرد دنیا هم شریک زندگیم شود تا آخر عمر،هرگز او را تکیهگاه اصلی خود نخواهم دانست.
تکیهگاه اصلی من حضرت دوست خواهد بود و لاغیر.
این مهمترین درس زندگیم بود که در هفته قبل دریافت کردم.تقریبا یک ماه قبل بود که خواب آسمانی پر از ابر سفید دیدم،با دوستم ندا حرف میزدم و درددل میکردم. رعد و برق شد و ترسیدم به اتاق پدرم پناه بردم.
خوابی که در هفته قبل تعبیر شد. پدری که در آن تزلزل و ناراحتی و خشم به او پناه بردم حاج آقای مهربانم بود و حضرت دوست.
بعد در ادامه خواب دیدم در یک ظهر دلپذیر بلاخره برگه مرخصیم امضا شد و توانستم وارد کوچهای زیبا شوم که حتی از وجودش خبر نداشتم.
و منتظر آن کوچهام...
حالا به درستی یقین کردهام که حتی اگر مهربانترین و حمایتگرترین مرد دنیا هم شریک زندگیم شود تا آخر عمر،هرگز او را تکیهگاه اصلی خود نخواهم دانست.
تکیهگاه اصلی من حضرت دوست خواهد بود و لاغیر.
این مهمترین درس زندگیم بود که در هفته قبل دریافت کردم.