دوست جدید تصادفی

مرغ دل باز هوادار کمان ابروییست 

ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

دو در

یک خیابان خیلی قدیمی در رویایم می دیدم.از آنهائی که در جنوب شهر تهران هستند و خانه های بزرگ و کهن در آنها دیده می شود.دو در در انتهای خیابان بود و من به دنبال پسرکی که با وجود سن کمش به نظرم پسر خیلی باهوش و شایسته ای می آمد روان بودم.یکی از درها به سیاهچال ترسناکی گشوده می‌شد. دختر جوانی که تا آن لحظه متوجه حضورش نبودم به من گفت خیلی خوب شد که بخاطر یک سکه, خودم را به آن سیاهچال گرفتار نکرده‌ام.

دری کنار آن وجود داشت که من به همراه پسر وارد آن شدم و دیدم فضای نسبتا بزرگی بود و سفره ای سفیدرنگ که نان و مخلفات صبحانه در آن قرار داشت در آنجا گسترده بود. زن زیبا و قدبلندی آنجا بود که مادر پسرک بود و من به او تبریک گفتم که چنین پسر خوبی دارد.در حال خوردن صبحانه بودیم با هم که از خواب پریدم.

نخستین مکاشفه سال بز

امروز صبح که بیدار شدم به این فکر می کردم که سال گذشته از لحاظ احساسی برایم سال پرتلاطمی بوده است ولی خوشحال بودم که خالی و سرد نبوده است مثل سالهای خاکستری ازدواجم.

در نهایت به این نتیجه رسیدم اگر در طول یک سال فقط 1 ماه هم عاشق باشم و عاشقم باشند خیلی بهتر است از این که در طول سالها فقط به این دلیل که حلقه ای از تعهدی اشتباه و کاغذی در دستم است محکوم باشم به عاشق نبودن و اجازه معشوقیت نداشتن.