نینی سایت : نمیدانم چرا هر وقت میروی سفر زندگی من گم میشود
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت،
دلتنگی ام را به باد می سپارد...
*********************************
ﺩﺭ ﻣﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ..
. ﺳﻔﺮ ﻫﺎﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ...
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺗﻮ.
. ﺷﺒﻬﺎﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ..
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺗﻮ ...
ﻧﮕﺸﺘﻪ ﺍﻡ ... ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ... ﺳﺮ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﻡ ..
. ﺁﺭﺍﻡ ﻧﯿﺎﻓﺘﻪ ﺍﻡ ... ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺍﻡ ....
ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺗﻮ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ ... ؟
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﯿﺎ
**************************
دلتنگ یک نفرکه باشی...
تمام تلاشت راهم که بکنی تا خوش بگذرد...
ولحظه ای فراموشش کنی...
فایده ندارد. . .
تودلت تنگ است....
دلت برای همان یک نفرتنگ است...
تانیاید. . .
تا نباشد...
هیچ چیز درست نمیشود
***********************************
تو یوسف نیستی
ولی در من یعقوب غمگینی است
که هر شب بوی پیراهن تـو
پیغمبرش می کند (!)
*************************************
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
***************************************************
بعضی " آه " ها را ...
هر چقدر هم که از ته دل بکشی ..
باز هم سینه ات خالی نمیشود ...
امروز سینه ی من پر است از آن " آه " ها
***************************
به تو فکر می کنم
و برگ های زرد
یکی یکی
شکوفه می شوند
راستی
آنجا هم
پاییز
این همه زیباست؟
***************************************
تلخترین جمله: دوستت دارم اما ...
شیرین ترین جمله: ... اما دوستت دارم؛
به همین راحتی با جابه جایی کلمات
زندگی دگرگون می شود .
*******************
نفس کشیدن چقدر سخت می شود
وقتی که این حافظه لعنتی تو را با
دیگری به تصویر میکشد...
*****************************************
شبیه کسی که از یک آدرس ،
تنها پلاکش را میداند ،
در ازدحام آدمها و خیابانها ،
دنبال
دستهایت میگردم !!!
************************************
به تو که فکر میکنم
بغض می آید
اشک می آید
دلتنگی می آید
به تو که فکر می کنم مهمانی عجیبی به راه می افتد !
***********************************************
کاش ماه ، همیشه پشت ابر بماند
نمی خواهم بدانم
شب مهتاب
بی من چه می کنی
******************
درد یعنی
دلم برایت یک ذره شده اما
هیچ غلطی نمیتوانم بکنم..!!!
******************************************
گاهــی حــ ـس مـی کنـم
عشـ ــق را نِسیـ ــه به مـ ـن داده ای!
بی تـابــ ـم !
نقـ ـد می خــواهـمــ ـت . .
***************************
مـــــن
عـــاشـــق نیستم . . . !!!
فقط گاهی حرف تــو که می شود
" دلم "
مثلِ این که تب کند
سرد و گرم می شود
توی سینه ام
چنگ می زند...
آب می شود...
تنـــــگ میشود ...
تنـــــگ میشود ...
*************************************
ایســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!
****************
گفتند ستاره را نمی توان چید ...
و آنان که باور کردند...
برای چیدن ستاره ...
حتی دستی دراز نکردند...
اما باور کن ...
که من به سوی زیباترین و دورترین ستاره...
دست دراز کردم...
و هر چند دستانم تهی ماند ...
اما چشمانم لبریز ستاره شد ..
روزهای آخر سال 93 است.
به همه آرزوهایی فکر میکنم که هیچکدام نشدند اما عجیب است که بابتشان غمگین نیستم.
به چهل سالگیم در سال بعد فکر میکنم و اینکه بهترین سالهای زندگیم را در تنهایی سپری کردهام و باز هم غمگین نیستم.
شاید این سرنوشت من باشد.
این که برای مهاجرت به کانادا دو بار تلاش کردهام و هر دو بار توسط مردی که قرار بود خوشبختم کند اما شد زندانبان زندگیم تا آخر عمر به راحتی لگدمال و سرکوب شد و خدای مهربانی که به او توکل کردهام هنوز صلاح ندیده برای رهاییم کاری کند.
این که هنوز شریک دلخواه زندگیم را پیدا نکردهام و هرچه بیشتر میگذرد پیدا کردنش به نظرم سختتر میشود و تنهاییم بزرگتر میشود و خدایی که این آرزو را ملتمسانه از او خواستهام و سعی کردهام با درست زندگی کردن ،شرایط آن را فراهم کنم هنوز صلاح ندیده که همدم روح و قلبم را به زندگیم بفرستد.
میگویم همدم روح و قلبم چون اولین چیزی که از خدا خواستهام همین است. مردی که مثل خودم باشد خوشقلب و مهربان و با عواطف و احساساتم هماهنگ باشد و یک عمر از کنار هم بودن سیر نشویم. مثل مردی که 2 سال قبل وارد زندگیم شد و از حرف زدن با هم سیر نمیشدیم و به معنای واقعی از آن لذت میبردیم. دلم یک میانسالی و پیری آرام و بیدغدغه میخواهد در کنار جفت روحیم.
حالا دیگر کاملا آرام و تسلیمم شاید خدا نخواهد این تنهایی تا آخر عمر پر شود. شاید خدا نخواهد در سرزمین دیگری که فکر میکنم بهتر و امن تر از اینجاست زندگی کنم.
برنامههای سال بعدم را کاملا بیتوجه به این دو آرزوی زندگیم چیدهام. تمرکز اصلی سال بعدم روی عوض کردن خانه است. خانهای نوسازتر و بزرگتر.دیگر از زمستانهای سرد خانه همیلا خسته شدهام اگر چه به خاطر فضای سبز و دنج بودنش واقعا دوستش داشتم.
باید دید خدا چه میخواهد.
چه پنجشنبه سختی بود. صبح توی سونای بخار همانطور که نشسته بودم و به تنم نگاه میکردم بیاختیار اشکم روان شد. مرد را دوست نداشتم و شب قرار بود به خاطر تعهد و قولی که داده بودم و در آن فقط به جنبههای معنوی و عقلانی قضیه توجه کرده بودم با او بخوابم. فقط میدانستم مرد به هیچوجه برایم جذاب نیست. روز دیدار به دلیل ایجاد کردن فضای معنوی بیشتر روزه داشت و بوی دهانش وقتی به من نزدیک میشد حالم را بد میکرد اما وقتی دم اذان در کافیشاپ نشسته بودیم و با صدای اذان چشمانش از اشک خیس شد و اظهار کرد مطمئن است حضرت زهرا مرا در سر راهش قرار داده دلم تکان خورد.
در مبارزه شدیدی بین عقل و احساسم آنقدر که مرد مرا به مقدسات و عزیزترینهایم قسم داد و برایم شعر خواند پیشنهادش را قبول کردم.با خود گفتم امتحان میکنم و اگر نتوانستم ادامه دهم صیغه را دیگر تمدید نمیکنم.
بعداز ظهر وقتی به دلیل آمدن مهمان در خانهاش و پیشنهادش برای یک سفر کوتاه و قبول نکردن من با توجه به اینکه در چارچوب توافقمان نبود بینمان بحث شدیدی شد و با اصرار من صیغه را فسخ کرد ،انگار باری به سنگینی کوه را از دلم برداشته بودند. فهمیدم حتی خدا و دوستان خدا هم راضی نیستند این رابطه را مثل انفاق و بخشش در راه خدا تلقی کنی. لحن مرد هنگام التماس واقعا مثل گدایان شده بود و وای که چقدر از این رفتارش حال تهوع و چندش پیدا کرده بودم.آخرهای مکالمه داشتم سرش فریاد میزدم که اینقدر اصرار نکند و مرا به نام مقدس آقایم قسم ندهد که اگر او رابطه ما را صلاح میدانست جهت برنامه عوض نمیشد.
شب هنگام برخلاف بیشتر پنجشنبههای تنها چقدر از تنها بودنم خوشحال و شاکر بودم و در حال انجام کارهایم دائم از خداوند و از امام حسین ممنون بودم که بار این عذاب را از دوشم برداشته بودند.
یه غرور یخی یه ستاره سرد
یه شب از همه چی به خدا گله کرد
یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد
دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد
نگران منی به تو قرصه دلم
تو کنار منی نمی ترسه دلم
بغلم کن ازم همه چیم رو بگیر
بذار گریه کنم پیش تو دل سیر
مگه میشه باشی و تنها بمونم
محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره
هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض می کنی زندگیمو
تو یادم دادی عاشقیمو
تو رو تا ته خاطراتم کشیدم
به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته
مگه جز تو کی سر نوشت و نوشته
تحمل نداره نباشی
دلی که تو تنها خداشی
دارم میروم و تقصیر توست.
نامهام را بارها خواندهای و نمیدانم این روزها چه فکری در سرت است فقط بدان که دارم میروم.
برایت صبوریها کردهام و ریاضتهایم را کشیدهام اما میدانم که دیگر کافیست.
فرداشب قرار دارم و میخواهم یک سکس وحشی و آتشین داشته باشم با مردی که دیوانهوار مرا میپرستد. میخواهم تلافی تنهاییهایم را دربیاورم اما با اینکه به مرد اعتماد دارم زیاد دوستش ندارم.
مشکل چیست؟مرد از تو جوانتر و بلندقدتر است و سخاوتمند چه از لحاظ مالی چه از لحاظ احساسی اما من دوستش ندارم.
نمیدانم شاید فرداشب با یک سکس داغ و ترشح آکسیتوکسین به او علاقمند شوم. نمیدانم.
نمیدانم آیا دوباره روزی در جاده سرنوشت هممسیر خواهیم شد یا نه.