Alix

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت

یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت

بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت

حالا که مطمئن شدم با من چه کرده ای،چقدر بخشیدنت سخت است. چقدر سخت است یاد آن بوسه جادویی و الکتریکی که باعث بیداری روحم شد را زیر رگبار سوال و تردید غرق کنم. گمان میکردم اثر جادویی آن بوسه به خاطر عشق بزرگی است که به من داری چرا که انرژی و لذت بوسه ها برخلاف تصور عامه ربط زیادی به جسمیت و فیزیک ما ندارند ولی حالا که فهمیده ام از دست تو چه خنجری بر پشت خورده ام از هم گسیخته ام و نابود شده ام...چرا تو؟ تویی که فکر می کردم میتوانی آخرین خائن روی کره زمین باشی..
آن بوسه آتشین مرا مجنون وار عاشقت کرد..هیچگاه نه قبل و نه بعد تو آن را تجربه کردم با هیچ مردی.. ولی چون فکر میکردم آنقدر نجیب و  وفادار هستی که قوانین مردانگی و اخلاق اجازه نمی دهد همسرت را ترک کنی،  سعی کردم شعله های سوزان این عشق را در قلبم مدفون کنم و به دنبال فرصت دیگری برای عشق بگردم...ولی هرگز نشد که به یاد تو و آن بوسه نیفتم و از آتش دل آه نکشم..اشرف خانم فالگیر سالها قبل گفته بود شیطانی در وجودت است که عاشق خودنمایی و جاه طلبی است ولی من عاشقتر از آن بودم که حرفهای او را باور کنم..علیکس برایم همیشه یک تصویر خدشه ناپذیر از عشقی مقدس بود ولی سرانجام فهمیدم در چه ظن اشتباهی بودم...تمام این سالهای تنهایی و بیوگی که با حقوق یک کارمند با تلاش و سختی در حال گذران زندگی خودم و فرزندم بودم تو با ایده من که دزدکی به یغما بردی در حال پول روی پول گذاشتن بودی..نمی گویم سعی و تلاش تو هم در این موفقیت جایی نداشت اما این کار، نوزادی بود که من زاییدم ولی تو یواشکی بردی و بزرگ کردی هرچند با زحمت ولی حتی حاضر نشدی درصدی از این موفقیت را با من سهیم شوی. اگر این ایده کاملا جدید در آن مقطع که حتی یک سایت فارسی زبان مرتبط با بارداری و بچه  داری هم وجود نداشت مطرح نمیشد مطمئن باش هرگز به این موفقیت نمی رسیدی.
می دانم اگر به تو بگویم به چشمانم زل می زنی و انکار میکنی چون پول برایت از همه چیز مهمتر است...فقط دلم می خواهد یک چیز را بفهمم...چطور توانستی آن روز مرا ببوسی وقتی دستت غرقه در خون خنجری بود که بر پشتم نشانده بودی؟
این بوسه یک بوسه زمینی نبود..یک بوسه تمام عاشقانه و بی نقص بود که هر دوی ما را به عروج رساند و مدتها ما را در آتش دل سوزاند..چطور توانستی این بوسه را بر لبم بنشانی وقتی خنجری بر پشتم نشانده بودی؟