When 2 become 1

تقریبا دو سال قبل بود که داشتم دوباره اشتباهم در مورد ازدواج قبلی را تکرار می‌کردم که حضرت دوست دستانم را محکم گرفت و اجازه نداد دوباره در عمق این دره مخوف سقوط کنم.مردی که فکر می‌کردم خیلی آقا،نجیب و ال و بل است به طور قطعی به من ثابت کرد که فرق زیادی با دیگر همنوعانش ندارد: مردی است تشنه سکس که ظاهر جذاب و معصومش هیچ ربطی به واقعیت درونش ندارد.
فقط می‌خواهم از حضرت دوست بلاانقطاع تشکر کنم که کودک بیمار درونم را از خوردن این خوراکی مضر و  زهرآلود به طور جدی منع کرد و به اشکها و التماسهای من وقعی ننهاد!
خوشحالم که این داستان با سربلندی و پیروزی تمام شد.
پسری که به خاطر سادگی کودکانه و جذابیت ظاهری جذبش شدم و دو سال قبل مرا به نقطه‌ای از غم و ناامیدی رساند که برایم باورپذیر نبود و امسال به طور اتفاقی دوباره به هم برخوردیم و با ابراز علاقه چندبار به سویم آمد اما این بار من با گفتن یکسری واقعیت خیلی ساده چنان تحقیرش کردم که اگر باز هم برگردد و خواسته خود را تکرار کند هیچ فرقی با آن مردک سابق زندگیم ندارد که با بدترین شیوه‌ها طردش می‌کردم اما باز به سویم می‌آمد تا آن رابطه بیمار به ازدواج منجر شود!
فقط می‌دانم این یک معجزه بود که دو سال قبل به طور ناگهانی گم و سرد و بی اعتنا شد. واقعیت این است که او فیزیکی بسیار جذاب داشت (و دارد) و سکس بسیار عالی با هم داشتیم و هر دو لذت زیادی برده بودیم و همین میتوانست یک انگیزه خیلی خوب برای ادامه رابطه شود اما او به دلایل بچگانه و اینکه هر موقع شب و نصفه شب به من زنگ می‌زد من موبایلم را خاموش می‌کردم و به او گفته بودم بعد از 12 شب با من تماس نگیرد قهر کرد و رفت.
و من ابتدا فکر می‌کردم به خاطر جنتلمن بودنش و اینکه نمی‌خواسته در من وابستگی ایجاد کند رفته است.  زنی که برنامه زندگیش معلوم نبود و نمیتوانست با او آینده‌ای داشته باشد.
اما امروز می‌بینم بعد از 2 سال هنوز مزه آن رابطه شیرین چنان زیر زبانش مانده که توانسته آن بدخلقی و زودرنجی کودکانه‌اش را قانع کند تا برای تکرار شیرینی آن خواهش کند و زبان بریزد.
و این بار من هستم که دیگر آن مرد جوان جذاب با لباسهای مارکدار و بوی مست کننده ادکلن 400هزار تومانی را نمی‌بینم. فقط کودکی درمانده و ملتمس می‌بینم که برای دریافت آن قاقالی‌لی خوشمزه سرش را کج کرده و خودش را لوس می‌کند.
کودک بزرگسال نمی‌داند مدتهاست آن قاقالی‌لی خوشمزه را در یک گنجه مخفی برای مرد آینده‌ام پنهان کرده‌ام.دو سال است که هر لباس زیر زیبایی که خریده‌ام هر جلوه و هر تنوعی که به ظاهرم داده‌ام با انگیزه خوش آمدن او بوده است. می‌دانم این انتظار خیلی خیلی طولانی بوده تا آنجا که آمدن او به توهم و خیال می‌ماند اما امروز بیش از هر زمان دیگری به خیرخواهی حضرت دوست واقف شده‌ام  و می‌دانم حالا که او گفته حتما همه چیز به خوبی اتفاق خواهد افتاد و ا.م عزیز من همان مردیست که واقعا به من آرامش خواهد داد و ارزش این همه شکیبایی را داشته است.
و سرانجام این رویا به حقیقت خواهد پیوست.
شبی آراسته با نور شمع : دو قلب خسته و تشنه، دو روح عاشق و مشتاق،دو پیکر داغ و زیبا چنان به هم خواهند آمیخت که همه خاطره‌های همآغوشی سابق را از ذهن یکدیگر خواهند زدود و برای همیشه مهر عشق را بر قلب یکدیگر حک خواهند کرد!

یک قدم مانده به چهل سالگی

ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر

 زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر

 قلب بی‌حاصل ما را بزن اکسیر مراد

 یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر

 در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است

 ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر

 در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم

 ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر

 منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان

 وگر ایشان نستانند روانی به من آر

 ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن

 یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر

 دلم از دست بشد دوش چو حافظ می‌گفت

 کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر